وقتی بی توجهی میکنه و...[hyunlix version p1]
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
یه عصر معمولی دیگه بود؛ البته از اونجایی که آخر هفته بود، کمی وقت اضافه داشتن و تصمیم گرفتن توی خونه باشن و باهم وقت بگذرونن، هر چند که هیونجین ذره ای اهمیت بهش نمیداد.
همونطور که توی آشپزخونه مشغول درست کردن شام بود نگاهی به دوست پسرش که دو ساعتی مشغول ایکس باکسش بود نگاهی کرد.
÷ هی چان هیونگ! درست بازی کن...
تمام حواسش به بازی بود، انگار که توی صفحه بزرگ مانیتور غرق شده بود.
÷ لعنت بهششششش
دادی زد و هدسِتشو روی گوشاش تنظیم کرد.
÷ هی اگه ببازیم مجبوریم کلی بدیم پس درست بازی کنین
لینو: اول خودت مثل آدم بازی کن بعد زر بزن*از توی هِدسِت*
آهی کشید دسته رو توی دستش جابهجا کرد و دوباره،با جدیت بیشتر شروع به بازی کرد.
فلیکس که تمام این مدت نگاهش روی دوست پسرش بود، کلافه چشماشو توی حدقه چرخوند و چشماشو دوباره به غذای روبروش که تقریبا دیگه آماده بود داد.
بعد از چند دقیقه با اومدن فکر به ذهنش پوزخندی زد. آبی به دستاش زد و قدم هاشو به سمت اتاق برداشت؛ همونطور که از کنار تیوی میگذشت از گوشه چشمش دوباره نگاهی به هیونجینش کرد.
- بهت نشون میدم آقای هوانگ...
در کمد لباسشو باز کرد و شلوارک جین به همراه یه هودی سفید برداشت. بعد از عوض کردن لباساش نگاهی به خودش توی آینه قدی اتاق کرد.
- خب... ببینیم میتونی به این نه بگی.
و از اتاق خارج شد؛ اینبار وقتی از کنار دوسپسرش آهسته رد میشد میتونست نگاهاشو حس کنه و این یعنی کارشو درست انجام داده بود.
ظرف پاستارو به همراه دو شات مشروب روی میز مقابل مبل قرار داد و کنار دوست پسرش نشست؛ هر چند که اون هنوز درگیر بازی آنلاینش بود اما از نگاه هایی که هر از گاهی به فلیکس مینداخت مشخص بود چه اتفاقی قراره بیوفته، و البته که اون اتفاق با حرکت پسرک زودتر چیزی که انتظار میرفت اتفاق افتاد...
پاهای لختشو روی پاهای پسر بزرگتر گذاشت و همینطور که به دسته مبل تکیه کرده بود شروع به نوشیدن مشروبش کرد؛ در حالی که هیچ نگاهی به هیونجینی که حالا سعی میکرد تمرکزشو روی بازیش بزاره نمیکرد.
چند دقیقه ای نگذشت که هدست رو از روی سرش برداشت و به سمت پسرکش حمله ور شد. بوسه عمیقی رو شروع کرد که انتظار نمیرفت، و بلاخره وقتی از لباشو از لبای پسر فاصله داد گفت:
÷ قصدت از این کارا چیه هوم؟ میخوای دیوونم کنی؟
- بهم بی توجه کردی هوانگ هیونجین...
در همین حین فریاد بلند پسرا از هدستش که اون طرف تر رها شده بود میومد.
یه عصر معمولی دیگه بود؛ البته از اونجایی که آخر هفته بود، کمی وقت اضافه داشتن و تصمیم گرفتن توی خونه باشن و باهم وقت بگذرونن، هر چند که هیونجین ذره ای اهمیت بهش نمیداد.
همونطور که توی آشپزخونه مشغول درست کردن شام بود نگاهی به دوست پسرش که دو ساعتی مشغول ایکس باکسش بود نگاهی کرد.
÷ هی چان هیونگ! درست بازی کن...
تمام حواسش به بازی بود، انگار که توی صفحه بزرگ مانیتور غرق شده بود.
÷ لعنت بهششششش
دادی زد و هدسِتشو روی گوشاش تنظیم کرد.
÷ هی اگه ببازیم مجبوریم کلی بدیم پس درست بازی کنین
لینو: اول خودت مثل آدم بازی کن بعد زر بزن*از توی هِدسِت*
آهی کشید دسته رو توی دستش جابهجا کرد و دوباره،با جدیت بیشتر شروع به بازی کرد.
فلیکس که تمام این مدت نگاهش روی دوست پسرش بود، کلافه چشماشو توی حدقه چرخوند و چشماشو دوباره به غذای روبروش که تقریبا دیگه آماده بود داد.
بعد از چند دقیقه با اومدن فکر به ذهنش پوزخندی زد. آبی به دستاش زد و قدم هاشو به سمت اتاق برداشت؛ همونطور که از کنار تیوی میگذشت از گوشه چشمش دوباره نگاهی به هیونجینش کرد.
- بهت نشون میدم آقای هوانگ...
در کمد لباسشو باز کرد و شلوارک جین به همراه یه هودی سفید برداشت. بعد از عوض کردن لباساش نگاهی به خودش توی آینه قدی اتاق کرد.
- خب... ببینیم میتونی به این نه بگی.
و از اتاق خارج شد؛ اینبار وقتی از کنار دوسپسرش آهسته رد میشد میتونست نگاهاشو حس کنه و این یعنی کارشو درست انجام داده بود.
ظرف پاستارو به همراه دو شات مشروب روی میز مقابل مبل قرار داد و کنار دوست پسرش نشست؛ هر چند که اون هنوز درگیر بازی آنلاینش بود اما از نگاه هایی که هر از گاهی به فلیکس مینداخت مشخص بود چه اتفاقی قراره بیوفته، و البته که اون اتفاق با حرکت پسرک زودتر چیزی که انتظار میرفت اتفاق افتاد...
پاهای لختشو روی پاهای پسر بزرگتر گذاشت و همینطور که به دسته مبل تکیه کرده بود شروع به نوشیدن مشروبش کرد؛ در حالی که هیچ نگاهی به هیونجینی که حالا سعی میکرد تمرکزشو روی بازیش بزاره نمیکرد.
چند دقیقه ای نگذشت که هدست رو از روی سرش برداشت و به سمت پسرکش حمله ور شد. بوسه عمیقی رو شروع کرد که انتظار نمیرفت، و بلاخره وقتی از لباشو از لبای پسر فاصله داد گفت:
÷ قصدت از این کارا چیه هوم؟ میخوای دیوونم کنی؟
- بهم بی توجه کردی هوانگ هیونجین...
در همین حین فریاد بلند پسرا از هدستش که اون طرف تر رها شده بود میومد.
۳۳.۰k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.